نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

تک فرشته ما

شهر بازی رفتن در تبریز

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های عزیزم تو این دو ماه که تبریز بودم. یه بار رفتیم پارک لاله باغمیشه که شهربازی اونجا سرپوشیده بود. خوش گذشت ولی نمی دونم چرا من از همه وسایلی که اصلا به درد من نمی خورد خوشم میومد. مثلا بازی های رایانه ای... و یک بار هم رفتیم شهربازی ائل گلی که اونجا خیلی بهم خوش گذشت. چون هوا هم خوب بود و من راحت تونستم سوار وسایل های بازی بشم. البته بماند که همش می خوام خودم راه برم و دست هم به کسی ندم و برای همینم وقتی با سرعت هرچه تمام تر داشتم راه میرفتم خوردم زمین و برای اولین بار زانوم زخمی شد. حالا دیگه نگاه زانوم می کردم و زار زار گریه که مامان اوف اوف. مامانی خیلی ناراحت بود از اینکه این جوری...
23 تير 1392

دعوت به بازی وبلاگی

اگر ماهی از سال بودم............. اردیبهشت اگر روزی در هفته بودم ............ پنجشنبه اگر عدد بودم ............ بیست اگر نوشیدنی بودم ........... مطمئنا آب اگر ثواب بودم ............... کمک به نیازمندان  اگر درخت بودم ............. درخت سرو که همیشه سبز باشم اگر میوه بودم .............. انار قرمز ترش مزه اگر گل بودم .............. گل رز ( همه رنگش ) اگر آب و هوا بودم ............. حتما کوهستانی و خنک اگر رنگ بودم .............. یاسی اگر پرنده بودم ............ طاووس اگر صدا بودم ............. صدای دلنشین مامان گفتن دختر نازم اگر فعل بودم ............. رو راست بودن اگر سا...
22 تير 1392

بهار 92 تبریز

با سلام به همه دوستهای مهربونم دوست های گلم از اینکه دو ماه نتونستم مطالبم را بنویسم ناراحتم. ولی عوضش خلاصه این دو ماه غیبت را براتون توضیح میدم. این غیبت هم به خاطر دسترسی نداشتن به نت در تبریز بود. اوایل اردیبهشت ماه بود که خاله فهیمه زنگمون زد و گفت برای دایی عزت رفتن خواستگاری احتمال داره که جور بشه. قرار شد که وقتی همه چی تموم شد بهمون بگه تا ما بلیط جور کنیم برای رفتن. این بود که ما یه بلیط پرواز از اصفهان به تبریز برای روز نهم اردیبهشت خریدم که عازم تبریز بشیم. هفت هشت ماهی میشد که نرفته بودیم وحسابی دلتنگ بودیم. خلاصه روز نهم شد و من و مامانی به همراه بابایی و باباجون و مامان جون ساعت 12 از یزد راه افتادیم که بریم...
20 تير 1392
1